e1

 بریده‌ای از یک کتاب

زن ِ دکتر گفت:

همه مان گاهی درمانده میشویم ،

چه بهتر که هنوز می توانیم گریه کنیم!

اشک ریختن اغلب مایه ی نجات است

بعضی وقتها اگر گریه نکنیم به قیمت جانمان تمام می شود.


 #ژوزه ساراماگو / کتاب کوری

  • اِلیــناز ...

آدم معمولی

"تو یه آدم معمولی هستی! عین بقیه."

و این درون مایه تعداد زیادی از پیام هایی بود که به صورت ناشناس تو این دو سه روز برام اومد. جالبه، ینی کسی هست که اینو ندونه؟ پس چطوریه که یه عده رسالتشون میدونن اینو مرتباً بهت گوشزد کنن؟

یه زمانی عادت داشتم که هر شب از یه کتاب چند صفحه میخوندم و تو حاشیه اش مینوشتم. با دستخط خرچنگ قورباغه ای که مطمئن نبودم کسی قرار هست روزی نگاهش بهش بیوفته یا نه. توی حاشیه یکی از برگ ها نوشتم :" از تکرار شدن، تکرار کردن و تکراری بودن میترسم. بزرگترین ترسمه."

اما حالا که از دور تر به قضیه نگاه میکنم، اینه که شاید درستش این باشه که آدم باید از تکرار خودش بترسه، از درجا زدن. مگرنه تکرار خیلی از راه هایی که آدما و نسل های قبل از ما رفتن نه تنها اشتباه نیست، که جزئی از زندگیه.

من یه آدم معمولی ام. با همه ترس ها و اشتباها و آرزو هاش. 

یه دختر معمولی بیست و چند ساله که به اقتضای سنش بیشتر از هر چیز توی دوره ایه که درگیر روابط و فضای جامعه و آینده شخصیشه. 

مثل خیلی از دختر های معمولی دیگه جلوی آینه که وای میسته، نگران کُرک های پشت لب و تار های کلفت زیر ابروشه. استرس داره که نکنه آرایش روی صورتش قرینگی کامل رو نداشته باشه . از شکستن ناخنش کلافه میشه و احتمالا تو یه دوره ای اخبار مربوط به یه خواننده یا بازیگر مطرح رو خیلی جدی پیگیری میکرده.

مثل خیلی از جوونای معمولی دیگه تو دوره بیست سالگی درگیر عشق و دوستی و خانواده ست و تناقضی که میتونن با هم داشته باشن.

مثل همه آدمای معمولی دیگه با آهنگای شاد میرقصه و با آهنگای غمگین غرق رویا پردازی میشه و خیلی از موسیقی هارو صرف بازسازی بعضی خاطره هاش گوش میده.

اون طبق رسوم و آیین و قوانین یه خانواده معمولی که توش بزرگ شده زندگی میکنه و نگاهش رو به اطرافش همون دوران کودکی معمولیش شکل داده.

آرزوهاش با هزاران و شاید میلیون ها نفر دیگه احتمالا مشترکه و چیزی برای تکون دادن زاویه چرخش کره زمین تو جیباش قایم نکرده.

میدونی چیه؟ من یه آدم فوق العاده معمولی ام. مثل میلیاد تا آدم دوپای دیگه. اما حق زندگی به شیوه ای که دوست دارم رو دارم و این چیزی نیست که به خاطرش تحقیر یا سرزنش بشم. چون منطق خلقته!

معمولی بودن ، هیچ عیبی نداره. حتی گاهی یه انتخاب نیست... همه قرار نیست فیلسوف یا دانشمند یا برنده جایزه نوبل باشن. شما آدم هایی که عقب افتاده ذهنی ان تحقیر میکنین؟ پس به آدم هایی که معمولی ان هم حق زندگی بدین. تعدادشون کم نیست.


#من_یه_آدم_معمولی_ام

  • اِلیــناز ...

تهش چی؟

اونجای رابطه وقتی همه چی میزونه و طرفَم حسابی دلشو گِره زده به دلت یهو یادت میاد کلی کارِ نکرده و راهِ نرفته و چیز میزایِ به دست نیاورده داری.

اونجاست که #حال_خوبِ اَلانت کمرنگ میشه و آینده برات پررنگ تر اَز قبل.

حالا دیگه اونی که تا اینجا قدم به قدم باهات اومده رو اِضافی میبینی و میگی همیشه وقت هست واسه همچین تجربه ای. 

هنوز کلی کِیس هست واسه عشق و عاشقی.بازم پیدا میکنم شبیهِشو.

رد میشی و میری و اِتفاقاً یه روزی به همه یِ اون چیزایی که میخواستی تموم و کمال میرسی ،

دقیقاً فردایِ اون روزی که حِس کردی دیگه چیزی نمونده اَز آرزوهات که حالا نداشته باشیشون چی؟

دقیقاً اَز همون لحظه وقتی برگردی عقب میتونی با اِطمینان بگی همه ی اینا ارزششو داشت که آدمای نابِ زندگیمو جا بذارم؟

همون موقع اَگه گشتی و دیدی دیگه نیست چی؟

  • اِلیــناز ...

رادیو ورزش

نزدیکایِ ولیعصر ، تو ماشین

پشتِ چراغ قرمز ، صدایِ واضحِ گوینده یِ رادیو :

هربازیکنی تویِ عمرِ ورزشیش چند بار رو نیمکت نشسته ، یا به دلیل محرومیت یا مصدومیت یا تصمیمِ مربی ...

اَما با این که اون جایگاه یکم ناخوشاینده اَما حقیقت اینه که مربی حسابِ ویژه ای رویِ نیمکت نشیناش باز میکنه ، حالا میخوایم اَز شما بپرسیم چه آدمایی رو نیمکتِ ذخیره یِ زندگیِ شما نشستن؟

با خودم فکر میکنم که کی رو دارم واسه روزِ مبادا؟ کی بوده که همیشه هست؟

اَما هرچی فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم ،

من همیشه خودم بازیکنِ فیکسِ زمین بودم و جایِ هر یازده نفر جنگیدم ،

هروقت خسته شدم و زمین خوردم برگشتم و به نیمکت نگاه کردم و دیدم خالی تر اَز همیشه ست،

باز بلند شدم و جنگیدم و خوردم زمین و ...

همینم هست که منو سرِ پا نگه داشته ، " نبستنِ چشمِ اُمید به کسی "

شاید بهتر بود که میپرسید : تو لیستِ ذخیره یِ زندگیِ کیا هستیم

تا ببینه میشه همزمان چند تا نقشو بازی کرد

واسه همه پشت و پناه بود و بی پشت و پناه بود ...

# هفده/ دِی / نود و شِش

  • اِلیــناز ...

بودم و نبودم

- اَما اون داره میره

+ اگه دلش با موندن بود نمیرفت ...

- چطوری میتونی اِنقد راحت ببینی جایِ خالیشو؟

+ من هیچوقت آدمِ شروعِ یه رابطه نبودم ، من فقط از دور حواسَم به طرف هست و از نزدیک ... نه ، چندان لذتی نداره برام

من از اونام که باید هُلَم بدن وسطِ ماجرا ، مَن همیشه بودم ، مثِ یه ایستگاه اتوبوسِ بینِ شهری ، همیشه همونجا بودم ،تکون نخوردم.

اومدن و رفتنا رو دیدم ، اَما مقصد نبودم

مثِ همه چیزایی که تو این مَملِکت یه روزی خَراب میشن و هیچوقت درست نمیشن ،

ذره ذره اَز پا اُفتادم و این حسِ موقتی بودن نذاشت کَسی ببینه اَز بین رفتنَمو ...

من چتر بودم واسه روزای بارونی ، حصار بودم واسه روزایِ بادی ، پناهگاه بودم واسه روزایِ بَرفی

من صندلی بودم واسه رفعِ خستگی ، من مرهَم بودم واسه گِز گِزِ پاها بعد ِ شَب گردی ،

من مسکَن بودم واسه دردایِ لحظه ای ،

من همیشه قبل از شروع تموم شدم ، عادت نمیکنم به بودنا.

 

# دست نوشته هایِ من برایِ تو

  • اِلیــناز ...

بقایِ نسل اِجبار نیست

بچه دار شدن یعنی هَمرنگِ جماعت شدن.

اَگر بچه ای داشته باشم مثلِ این اَست که میگویَم : من به دنیا آمدم ، مزه یِ زندگی را چشیدَم و این قَدر خوب اَست که اَرزشِ تکثیر دارد.

# میلان کوندرا


+ ما مجبور به اِدامه یِ نسلِ مزخرفِ خودمون نیستیم

  • اِلیــناز ...

یه جورِ دیگه زندگی کن

دارم سعی میکنم که خودمو عادت بدم به بلند بلند خندیدن ،
به الکی خوش بودن ،
به بی بهونه رقصیدن و بلند بلند خوندن با آهنگایِ شادی که نصفِ متنشونم بلد نیستم ،
دارم خودمو عادت میدم به زندگی کردن ،
سخته ،
واسه ماهایی که همیشه تو غَم فرو رفتیم سخته!!
واسه کسی که هر دفعه بلند خندیده گفته حتماََ بعدش یه اِتفاقی میفته که اَشکَمو دربیاره و سریع نیشِ تا بَناگوش بازشو بسته سخته ،
اَما سعی خوبه ، سَعی کن ...

  • اِلیــناز ...

هیچوقت نزار بفهمه دوسِش داری

اَگه حِس کردی یه جِن تو اُتاقته ،

بهِش بگو دوسِش داری ، اونَم میذاره میره

:)

  • اِلیــناز ...

بَر کَن دل از کسی که دلَش مایلِ تو نیست!

ما مقاومت میکنیم در برابرِ دیدنِ آدمایِ دیدنیِ زندگیمون ،
مثل یه اُتوبوسِ شلوغ و نگاهِ خیره یِ کسی که بهِمون زُل زده و ما نمیخوایم باهاش چِشم تو چِشم بشیم و
خیره شدیم به کسی که حواسِش بهِمون نیست ...

#دست نوشته هایِ من برایِ تو

  • اِلیــناز ...

قهرمانایِ فراموش شده

هر آدمی یه قهرمان تو زندگیش داره ،

قهرمان صرفاََ یه آدمِ قوی و چهارشونه با یه خطِ مَحو تو اَبرو ، یا قَد بلند و با یه صِدایِ بَم نیست.

قهرمان یه دخترِ عجیب غریب و هفتاد و هفتاد رنگ و سانتی مانتالَم نیست.

قهرمان میتونه یه جُفت چشمِ ترجیحاََ مشکی باشه که حتی نشه از ترسِ گُم شدن تو شَب زُل بزنی بهش!

یا موهایی باشه که دستاتو خوب میشناسه ،

یا شایَدم همونی باشه که پشتِت نیست بَرایِ تکیه دادن بهش ،

جلوتَر اَز تو نیست برایِ نشون دادنِ راه ،

دقیقاََ کنارته و هربار که سرِتو برمیگردونی با یه لبخند زُل زده بهت

قهرمان شاید یه لبِ سرخِ کوچیک باشه که همیشه میخنده ؛

وقتِ ترس ، وقتِ دلهره ، وقتِ دل نگرانیا ...

قهرمان میتونه تو باشی برایِ آدمی که نگاهِش به توئه.

گاهی ساده ترین آدمایِ اَطرافمونَن که هرروز نگاشون میکنیم اَما نمی بینیمِشون.همونایی که همه جا هستن مثلِ یه حسِ قَوی که مُدام هُلِت میدن به جلو.

دلیلِ خوابِ خوشِ شَبا و بیداری شدنِ صبح، هَمونقَد خواستنی همونقَد شیرین!!

هوایِ قهرمانایِ زندگیمونو بیشتر داشته باشیم و "همین حالا " بهشون بگیم که حواسِمون به دلاوریاشن تو جنگایِ ما با حالایِ بدمون بوده ، قبل اَز این که مثلِ قصه ها تو یه لحظه اَز دستشون بدیم ...


# دست نوشته هایِ من برایِ تو



  • اِلیــناز ...

شروعـــ

بعد از بلاگفا اینجا دومین صفحه یِ من خواهَد بود ،
این اَفکارمَن که تایپ میشن ...
نیمه شبِ بارونیِ دوازدهمِ آبانِ نود و شِش
  • اِلیــناز ...

بیستـــ هـِـــزار آرزو

🍁 خدایــآ
ماوَرایِ بـاوَر هایَم ،
ماوَرایِ بودن و نبودن هایَم
آنجا دشتی اَست فَراتَر اَز
همه یِ تصوراتِ راست و چَپ ،
" تو " را آنجا خواهَم دید🍁

#مولانایِ جان 💙
__________________________

◼1396/08/12◼
Designed By Erfan Powered by Bayan